ساعت 5/30قرار گذاشتیم
خودمم دلم میخواست ببینمش
دلم میخواست ببینم ازاون پسرهی سیاست مدار که ازمدتها
قبل حتی برای چطوری خندیدنش جلودخترا برنامه داشت
چی مونده:))
چیشده تو این سالا...
دلم براش تنگ شده بود...
دلم برا شبوروزایی که باهم گذروندیم تنگ شده بود..
دلم برا عوضی بازیاو گندزدنامون تنگ شده بود...
دلم برای خودم وقتایی که با کامیبودم تنگ شده بود...
جذابتر از گذشته باهمون شیطنت
و هنوزم اون سیاستای
مختص به خودشوداشت...
نمیدونم از اخرین باری که بی هدف خیابون مترکردم چندوقت
یابهتره بگم چندسال گذشته..
امروزبعد اینهمه سال بدون اینکه قصدخرید چیزخاصی داشته
باشم با کامیرفتیم خرید...
نصف دخترایی که میرفتیم ازشون خرید کنیمو میشناخت
حرفای ما خندههای اونا و نگاه مشتاق بقیه...
ساعت3/26 و ماتازه یه ساعته رسیدیم خونه..
خونه جدیدش تا خونه مجردیمون خیلی فاصلش کم بود..
داره میگه که هرثانیهی امروز به این فکر کردم که چطوری
بدون تو این سالارو زندگی کردم چطوری بدون تو خندیدم
چطوری بدون توخونه مجردی گرفتم دوباره..
اعمال روز 17 ربیع الاول